همه می ترسند  ٬ اما من و تو
به چراغ و آب و اینه پیوستیم ! 
و نترسیدیم!
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آعوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست ... 
 سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوخته ی  بوسه  ی تو ...
و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن عریانیمان مثل فلس ماهی ها در آب
نهان!
سخن از زندگی نقره ای آوازی است
که سحرگاهان فواره کوچک میخواند  ... 

 شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدفهای پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عاقلان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد ؟ 

همه می دانند   ...

می سراید..

روایت شاعرانه انسان توسط آدمیزاد.. 

مسیر آدمیزاد رو به انسانیته یعنی آدمی می ره تا انسان بشه.. 

آدمیزاد انسان را می سراید.. 

آدمیزاد انسان را می سراید..

و در من هیچ حسی نیست از هیچ کس..چه بد..